کد مطلب:129554 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:165

وقایع شب عاشورا
طبری به نقل از امام سجاد (ع) می نویسد: پس از بازگشت عمر سعد، امام حسین (ع) یارانش را گرد آورد و این نزدیك به شبانگاه بود. من كه بیمار بودم به او نزدیك شدم و شنیدم كـه پـدرم بـه یـارانـش مـی گـفـت: سـتـایـش مـی كـنـم خـدای متعال را ستایشی نیكو و بر گشایش و سختی او را سپاس می گویم. پروردگارا تو را سـتـایـش مـی كنم كه ما را با نبوت گرامی داشتی و به ما قرآن آموختی و ما را دانای دین گردانیدی و برای ما گوش و چشم و دل قرار دادی و ما را از مشركان قرار ندادی.

اما بعد، من اصحابی وفا دارتر و نیك تر از اصحاب خویش و خاندانی بهتر و خویشاوند دوسـت تر از خاندان خویش ‍ نمی شناسم. خداوند به همه شما از سوی من پاداش نیك دهد! بـدانید كه من بر آنچه فردا میان ما و این گروه پیش می آید آگاهم. من به شما اجازه دادم بـا رضایت من همگی بروید. من عهد و پیمانم را از شما بر گرفتم. اینك شب همه جا را پوشانده است، آن را رهوار خویش گیرید! [1] .


نـیـز در روایـت دیـگـری از طـبـری آمده است كه آن حضرت فرمود: اینك شب بر شما سایه افـكنده است. از تاریكی آن استفاده كنید و هر یك از شما دست یكی از اهلبیت مرا بگیرید و سپس در شهر و دیار خویش پراكنده شوید تا آنكه خداوند گشایشی پدید آورد. این گروه در پی من هستند و اگر بر من دست یابند با دیگران كاری ندارند.

آنـگاه برادران، فرزندان و برادرزادگانش و دو پسر عبداللّه جعفر گفتند: چرا چنین كنیم؟ آیـا بـرای ایـنـكـه پـس از تـو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین روزی را نیاورد! نخست عباس بن علی این سخن را گفت و سپس دیگران این سخن و مانند آن را بر زبان آوردند.

پس از آن امام حسین (ع) فرمود: ای پسران عقیل كشته شدن مسلم شما را بس است. بروید من به شما اجازه دادم!

گـفـتـنـد: مـردم چه خواهند گفت؟ آیا بگویند كه بزرگ و سرور و فرزندان عموهایمان را كه بـهـتـریـن عـمـوها بود رها كردیم و با آنها تیر نینداختیم و نیزه نزدیم، شمشیر نزدیم؛ و نـمـی دانـیـم چـه كـردنـد؟ نـه بـه خـدا چـنـیـن نـمـی كـنـیـم. جـان و مال و كسان خویش را فدای شما می كنیم و همراه تو می جنگیم تا به جایگاه تو در آییم! خداوند زندگانی پس از تو را زشت گرداند. [2] .


سـپـس مـسـلم بن عوسجه اسدی برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم، در حالی كه نزد خداوند در ادای حق تو هیچ عذر و بهانه ای نداریم؟ به خدا سوگند هرگز چنین نكنم تـا آنكه شمشیر را در سینه هاشان بشكنم! و تا آنگاه كه دسته ی شمشیر در دستانم ثابت بـاشـد آنان را بزنم! و از تو جدا نشوم و اگر سلاحی برای جنگیدن نداشته باشم برای دفاع از تو سنگبارانشان كنم تا آنكه همراهت بمیرم!

و نیز سعد بن عبداللّه حنفی [3] گفت: به خدا سوگند تو را رها نمی كنیم تا آنـكـه خـداوند بداند كه در شخص تو حرمت غیاب پیامبر خدا(ص) را نگه داشته ایم. به خـدا سـوگـنـد اگـر بـدانـم كـه هـفـتاد بار كشته می شوم سپس زنده می شوم سپس مرا می سـوزانـند و خاكسترم را به باد می دهند، جدا نمی شوم تا پیش روی شما بمیرم! چرا چنین نكنم و حال آنكه یك كشته شدن است و پس از آن كرامتی پایان ناپذیر! زهـیـر بـن قـیـن گـفت: به خدا سوگند دوست داشتم كه هزار بار كشته می شدم و زنده می شـدم تـا خـداونـد بـا ایـن كـشتن شدنها بلیه را از جان تو و جان این جوانان خاندانت دور گرداند!

همه یاران حضرت سخنان مانند یكدیگر گفتند؛ و یك صدا گفتند: بـه خـدا قـسم ما از تو جدا نمی شویم و جان خویش را فدایتان می كنیم. ما با سر و دست و سینه، تـو را حـفـظ مـی كـنـیم! و آنگاه كه كشته شدیم وظیفه خویش را انجام داده و به پایان رسانده ایم! [4] .


در مـقـتـل الحـسـیـن خـوارزمـی آمـده اسـت! آنـگـاه بـریـر بن خضیر همدانی سخن گفت. وی از پـارسـایـانـی بـود كـه روزهـا روزه می داشت و شب ها بیدار می ماند. او گفت: ای فرزند رسول خدا! اجازه بفرمایید بروم و این عمر فاسق را موعظه كنم شاید پند گیرد و دست از این كارش بر دارد!

امام حسین (ع) فرمود: چنین كن، ای بریر!

آنـگـاه بریر نـزد عمر سعد رفت و به چادرش وارد شد. نشست و سلام نكرد! عمر خشمگین شد و گفت: ای برادر هَمدانْ چه چیز تو را از سلام كردن بر من باز داشت؟

آیا مسلمان نیستم و خدا و رسولش را نمی شناسم؛ و به حق گواهی نمی دهم!؟

بـریـر گـفـت: اگـر آن طـور كه می گویی خدا و پیغمبر شناس بودی عازم كشتن خاندان پیامبر نمی گشتی! وانگهی این فرات زلال است كه امواجش مانند شكم مار در هم می پیچد و حـیـوانـات عـراق از آن مـی نوشند؛ اما حسین بن علی (ع) و برادران و زنان و خاندانش از تشنگی می میرند. تو آنان را از نوشیدن آب فرات مانع گشته ای و فكر می كنی كه خدا و رسول او را می شناسی؟!

عمر سعد لختی سر به زیر افكند و آنگاه سرش را بلند كرد و گفت: ای بریر به خدا قسم من یقین دارم كه هر كس با آنان بجنگد و حقّشان را غصب كند، ناگزیر در آتش اسـت ولی ای بـریـر آیا از من می خواهی كه ولایت ری را واگذارم كه به دیگری برسد؟ به خدا سوگند نفس من چنین چیزی را نمی پذیرد. آنگاه گفت: عـبـیـداللّه به جای قوم خویش مرا به اجرای نقشه ای فرا خواند كه اینك در پی انجام آنم. به خدا سوگند نمی دانم و سرگردانم و میان دو خطر در كار خویش اندیشناكم. آیـا مـلك ری را رهـا كـنـم در حـالی كـه ری آرزوی مـن اسـت یـا آنـكـه گـنـاه قتل حسین را به گردن گیرم؟

در كـشـتـن حـسـیـن آتـشـی اسـت كـه جـلوگـیـری از آن مـمـكـن نیست و ملك ری نور چشم من است. [5] .


سـپـس بـریـر نـزد امـام حـسـیـن (ع) بـازگـشـت و گـفـت: ای فـرزنـد رسول خدا(ص) عمر سعد در برابر ملك ری به كشتن تو رضایت داده است. [6] .


[1] تـاريـخ الطـبـري، ج 4، ص 317؛ الارشـاد، ص 258؛ الكامل في التاريخ، ج 3، ص 285. در انساب الاشراف، ج 3، ص 392 آمده است: حسين (ع) بـه خـانـدان و همراهانش پيشنهاد كرد كه با استفاده از تاريكي شب پراكنده شوند و فـرمـود: ايـنـان مـرا مـي جـويـنـد و اينك يافته اند. بر من روشن است كه آن نامه هايي كه براي من فرستاده شد جز فريب و تقرب جستن به پسر معاويه به وسيله من نبوده است... پـوشـيـده نـمـانـد كـه چنانچه عبارت اخير به راستي از امام (ع) باشد، مقصود آن حضرت منافقاني همچون حجار بن ابجر، شبث بن ربعي، عزره بن قيس و مانند آنها است. چون كه در ايـن مـيان كساني نيز صادقانه و مخلصانه نامه نوشته بودند و از آن جمله شماري از يـاران وي بـودنـد. ولي بـيـش تـر كـوفـيـانـي كـه بـه ايـشـان نـامـه نـوشـتـه بـودند دل هـايـشـان بـا امـام (ع) بود ولي سستي و ضعف روحي چنان بر آنان چيره شده بود كه شمشيرهايشان بر روي حضرت كشيده بود.

خوارزمي در مقتل، ج 1، ص 349 ـ 350 به نقل از الفتوح، ابن عثم، ج 5، ص 169 ـ 170 داسـتـان را ايـن گونه نقل مي كند: حسين (ع) يارانش را به حضور خويش ‍ گرد آورد و پس از حـمـد و ثناي الهي گفت: خداوند تو را سپاس مي گويم كه به ما قرآن آموختي و ما را داناي دين ساختي و با خويشاوندي پيامبر(ص) گرامي داشتي. اما بعد من ياراني بـهـتـر از يـارانـم و خانداني نيكو كارتر، وفادارتر و برتر از خاندانم نمي شناسم. خداوند از سوي من به همه شما پاداش خير دهد! اين مردم در پي هيچ كس جز من نيستند و اينك اگر بر من دست يابند مرا بكشند.آنان هرگز در پـي شـما نخواهند بود. اينك شب بر شما سايه افكنده است، برخيزيد و از تاريكي آن اسـتـفـاده كـنـيـد. هـر كـدام از شـما دست فردي از برادرانم را بگيريد و در تاريكي اين شب پراكنده شويد و مرا با اين قوم تنها بگذاريد.

[2] تـاريـخ الطـبـري، ج 4، ص 317 ـ 318، و ر. ك: الكـامـل في التاريخ، ج 3، ص 285، با اندكي اختلاف؛ الارشاد، ص 258 ـ 259، با انـدكـي اخـتـلاف؛ امـا در امالي شيخ صدوق، ص 133، مجلس 30، حديث شماره 1 اين خبر چـنـيـن آمـده است:... آنگاه حسين (ع) ميان يارانش به خطابه ايستاد و گفت: پروردگارا من خـانـداني نيكو كارتر، پاكيزه تر و پاك تر از خاندانم و ياراني بهتر از يارانم نمي شـنـاسـم. بـراي مـن چـيزي پيش آمد كه مي بينيد. شما اهلبيت من آزاديد. من بيعت خويش را از گردن شما برداشتم و پيمان را نيز از شما برگرفتم.

اينك شب بر شما سايه افكنده است آن را رهوار خويش گيريد و در تاريكي آن پراكنده شويد. اين گروه در پي من هستند و چون بر من دست يابند به جست و جوي ديگران نمي پردازند.

عـبـداللّه بـن مـسـلم بـن عـقـيـل بـن ابـي طـالب بـرخـاسـت و گـفـت: اي پـسـر رسول خدا(ص)! اگر بزرگ و سرور و سالارمان و فرزند والاترين عمويمان و فرزند پيامبرمان، بزرگ پيامبران را رها كنيم و همراهش شمشير نزنيم و با نيزه همراهش نجنگيم، آنگاه مردم چه خواهند گفت؟ نه به خدا، ما نيز بايد به جايگاه تو در آييم و جان خويش را سـپـر جان تو كنيم و خونمان را در راه تو بريزيم. آنگاه كه چنين كرديم آنچه را بر ما است انجام داديم و از آنچه بر عهده داشتيم بيرون آمده ايم.

[3] در بـرخـي مـنابع به جاي سعيد، سعد آمده است در حالي كه مشهور سعيد است. (ر. ك: انساب الاشراف، ج 3، ص 393).

[4] تـاريـخ الطـبـري، ج 4، ص 317 ـ 318، و ر. ك: الكـامـل فـي التـاريـخ، ج 3، ص 285؛ الارشـاد، ص 258 ـ 259؛ و ر. ك: امـالي شيخ صـدوق، ص ‍ 133، مـجلس 30، شماره 1؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 339؛ الفتوح، ج 5، ص 170 ـ 171؛ مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 250 ـ 251.

[5] نيز اين ابيات به آن ملعون نسبت داده شده است:

حـسـيـن پـسـر عموي من است و به جانم سوگند حوادث بسيار گشته است و ري نور چشم من است.

شايد خداي عرش از لغزشم در گذرد هر چند كه در اين كار به جهانيان ستم كنم.

بدانيد كه دنيا نيكي اي زودگذر است و آن كه نقد را به نسيه دهد خردمند نيست!

مـي گـويـنـد خـداونـد بـهـشـتـي و دوزخـي و شـكـنـجـه اي و غل و زنجيري آفريده است.

اگـر در آنـچـه مـي گـويـنـد راسـتـگـو بـاشـنـد، مـن دو سال ديگر به درگاه خدا توبه مي كنم،

و اگـر دروغ بـگـويـنـد مـا بـر ري بزرگ كه پيوسته كبك دارد دست يافته ايم و من آن را بـرخـواهـم گـزيـد كـه نـه در بـرابـرش حـجـابـي اسـت و نـه شـكـنـجـه اي و نـه غل و زنجيري (ر.ك: نفس المهموم، ص 218).

[6] مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 351 ـ 352، و ر.ك: الفتوح، ج 5، ص 171 ـ 173، در ايـن كتاب آمده است: اي پسر دختر رسول خدا(ص) عمر سعد رضايت داده است كه تو را در برابر ملك ري بكشد!

و ر.ك: كـشـف الغـمـه، ج 2، ص 226؛ الفـصـول المهـمـه، ابن صباغ، ص 202؛ مطالب السؤل، ص 76.